عاقبت عادت کردن به حرفای بد !!
با داداشم دعوام شده بود بابام اومد
بهم گفت بیخیال برو باهاش آشتی کن
با داداشم دعوام شده بود بابام اومد
بهم گفت بیخیال برو باهاش آشتی کن
رفتم توالت عمومی تانشستم دیدم
رودرش نوشته سمت راستتونگاه کن
برگشتم به سمت راست دیدم نوشته
سمت چپت رونگاه کن برگشتم به چپ
دیدم نوشته پشت سرتونگاه کن
پشت سرمونگاه کردم دیدم نوشته
کارتوبکن اینقدرم اینور اونورو نگاه نکن ...